طاها رضاییطاها رضایی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

دنیای قشنگ طاها

چیه؟ چیکار میکنی ؟

این چیه ؟ اون چیه ؟ وووووووووووووووو چیکار میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اللهی فدای پسر کنجکاوم بشم که هر لحظه مشغول کشف دنیای اطرافشه هر صدای که میاد یا چیز تازه ای که میبینی زود میپرسی  نمنده؟؟؟؟؟(به فارسی چیه؟)ویا ازم میپرسی چیکار میکنی ؟ ویا وقتی تلویزیون نگاه میکنی و چیزی نظرت رو جلب میکنه شروع میکنی به سوال چیه ؟ نی نی چیکار میکنه ؟ آقا یا خانوم  چیکار میکنه ؟و ..... امروز هم موقع تماشای تلویزیون با شنیدن صدای خنده بچه ای ازم پرسیدی نی نی نیه جولی؟(به فارسی:نی نی چرا میخنده )ووووووووووو وای چه قشنگ سوال پرسیدنت با اون طرز حرف زدنت که لباتو غنچه میکنی و دل من رو میبری عزیز دلم کنجکاویت رو خیلی دوس دارم هر چیز تازه ا...
31 خرداد 1391

عجب پسر با نمکی

سلام مامانی دوست دارم خیلی زیاد چند روزی که میخوام یواش یواش آمادت کنم تا از پوشک بگیرمت برای همین هر وقت که میخوام پوشکت رو عوض کنم بهت میگم:مامانی دیگه بزرگ شدی هر وقت جیشت اومد به مامانی باید بگی تا بریم دستشویی واونجا جیش کنی ووووو و از این حرفها تا اینکه یه روز مامانی مشغول تماشای فیلم بود و طاها جون و بابایی تو اتاق بودن که دیدم طاهایی بدوبدو اومد گفت :جدح دستشوییه( به فارسی :بریم دستشویی ) منم که از تعجب همین جور مونده بودم از دستم گرفتی و مامانی رو کشون کشون بردی ................... اگه گفین کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو اتاق خواب ............... اونجا چرا؟ میگم تو اتاق بین دیوار رو پا تختی یه فاصله هست ,دیدم طاها رفت و ایستاد...
23 خرداد 1391

پدر

     به سلامتی اون پدری که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانش گریه ی فرزندش رو دید ... ماشین رو داد به دستش در حالی که چشمانش پر از گریه بود گفت : حالا تو موهای منو بتراش !       به سلامتی پدری که نمی توانم را در چشمانش زیاد دیدیم ولی از زبانش هرگز نشنیدم ...!!!       به سلامتی پدری که طعم پدر داشتن رو نچشید ،اما واسه خیلی ها پدری کرد       به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ، اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !  ...
21 خرداد 1391

خاطره پارک امروز

گل پسرم دوست دارم امروز طاها جون از مامانی پارک میخواست ,با اون شیرین زبونیت به مامان گفتی :مامان سوشت جییییم جده پاکا(به فارسی :سویشرت بپوشم بریم پارک ) اللهی فدات بشم مامانی هم گفت نه الان سویشرت بپوشیم بریم سوار دوچرخه بشیم بریم یکم خرید کنیم که باز هم با اون شیرین زبونیت و حالت سوالی و خواهشی گفتی:دوچرخه سویم جده پاکاااااااااا؟(ترجمه فارسی:دوچرخه سوارشم بریم پارک؟) تا اینکه شب شد و بابایی اومد و شام برداشتیم رفتیم پارک وای چه کیفی کردی :اینور اونور بدو بدو میکردی ,میرفتی رو صندلی ها و..........بعد شام مامانی شما رو برد طرف سرسرها (البته شام خوردن بابایی ادامه داشت) وووووووووووووووووووووو......................... طاها جو...
7 خرداد 1391

وقتی طاها جون حوصله اش سر میره

یه روزی از روزا طاها جون حوصله اش سر میره مامانی  با خودش میگه :چی کار کنم طاها جون سرگرم بشه یهوی یه فری به ذهنش میاد اینجا کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ جلوی پنجره ,مامانی مبل رو میکشه جلوی پنجره تا طاها جون بیرون رو نگاه کنه اون بیرون بقول طاها عمو کاگر ها مشغول کار ساختمانی هستن کلی ماشین بزرگ و میکسر بود بعد مامانی دید که طاها خیلی راحت همجا رو نمیبینه یع تشک کوچلو و یه بالش رو گذاشت روی شوفاژ تا گل پسرم به راحتی بیرون رو نگاه کنه و اینجوری  مامانی هم با خیال راحت به کاراش میرسه و اینجوری طاها جون خوشحال میشه ...
6 خرداد 1391

خاطرات تولدی طاها جون

عزیزم دوستدارم قبل از روز تولدت فیلمهای تولد 1 سالگیت و بچه فامیل  رو نشونت میدادم و یک سی دی که اهنگ های تولد با تصویر داشت برات خریده بودم ,یه روز دیدم که داری با خودت میخونی .................. تبلود تبلود تبلود .......اوبالک(تولدت ...مبارک)من هم باهات همراهی میکردی  تا اینکه یه روز گفتی :مامان منم تبلود توتام(به فارسی ,من هم تولد بگیرم) وای چه ذوقی کردم من وبابات روز تولدت هم به کادو ها میگفتی تولد و حالا که مدتیه از روز تولدت گذشته ,بازهم یاد روز تولدت میفتی با خودت میخونی (تبلود تبلود ...اوبالک,.....عزیز من  گل من تبلود اوبالک)اللهی فدات بشم  منم میگرم محکم فشارت میدم ومیبوسمت راستی انگیلیسیشم یاد دام تا ...
3 خرداد 1391

عکس های تولد طاها کوچولویه مامانی

عزیز نازنینم مامانی تنبل رو ببخش که دیر به دیر وبت رو آپ میکنه امروز, هم از روز تولدت میگم و هم عکس هات رو هر چند که بازم مثل ساله گذشته کم شد رو برات میزارم(آخه مامانی مشغول پذیرایی و اینجور چیزا میشه و نمیتونه خوب ازت عکس بگیره و هیچ کس هم مامانی نمیشه) تولد گل پسر شیرین زبون مامان در ٢ روز برگزار شد (عزیزم ٧ شبانه روز هم برات جشن بگیرم بازم کمه)روز اول خانواده بابایی و روز دوم که روز اصلی تولدت بود خانواده مامانی البته این جدا سازی خانواده ها به علت کوچیکیه جا بود روز ١٢ اردیبهشت کیک طاها جون در حال بریدن کیک واسه فشفشها ذوق می کردی 13 اردیبهشت کیک اون روز حمیددایی اینا زود اومده بودن و شما که روز قبلش ف...
1 خرداد 1391
1